Dīgha Nikāya
درس بزرگ در استقرار آگاهى
اينچنين شنيده ام: در زمانى اين انسان روشن ضمير، در ميان اهالى كورو kuru در كاماسادامما Kammāsadhamma شهر تجارى مردم كورو “ Kuru “ اقامت داشت. در آنجا، او رهروان را اينگونه مورد خطاب قرار داد: “ اى رهروان “، و آنها جواب دادند “ بله، سرور ارجمند. “ سپس انسان روشن ضمير سخن آغاز كرد:
معرفى
اى رهروان, اين يگانه راه و تنها راه براى پالايش موجودات است. براى غلبه بر اندوه و ماتم، براى پايان دادن به درد و رنج، براى حركت در راه حقيقت، براى درك نيبانا ( nibbāna ) كه مى توان گفت استقرار چهارگانه آگاهى است.
كدامين چهار؟ اى رهروان، يك سالك با شوق و آگاهى، و درك كامل و مداوم از ناپايندگى، با مشاهده بدن در بدن و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند؛ او با شوق و آگاهى و درك كامل و مداوم از ناپايندگى، با مشاهده حسها در حسها و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند؛ او با شوق و آگاهى و درك كامل و مداوم از ناپايندگى، با مشاهده ذهن در ذهن، و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند؛ او با شوق و آگاهى و درك كامل و مداوم از ناپايندگى، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن، و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند.
مشاهده بدن
الف. بخش تنفس
و چگونه، اى رهروان، يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند؟ در اين زندگى، سالك با رفتن به داخل جنگل، يا زير يك درخت و يا در يك اطاق خالى، چهار زانو با بدن صاف مى نشيند و آگاهى اش را در محدوده اطراف دهانش ثابت نگاه مى دارد. با اين آگاهى او نفس را فرو مى برد، با اين آگاهى او نفس را بيرون مى دهد. با دم عميق او بدرستى درك ميكند كه : ” دم من عميق ا ست. “ با دم سطحى او بدرستى درك ميكندكه:“ دم من سطحى است. “ با بازدم عميق او بدرستى درك ميكند كه: “ بازدم من عميق است. “ با بازدم سطحى او بدرستى درك ميكند كه: “ بازدم من سطحى است. “ بدين ترتيب او خود را آموزش مى دهد: “ با احساس كردن تمام بدن بايد نفس را فرو ببرم“بايد با احساس كردن تمام بدن، نفس را بيرون دهم “ اين گونه خود را آموزش مى دهد. “ با بدنى ساكن و آرام، بايد نفس را فرو ببرم، “ اين گونه به خود آموزش مى دهد. با بدنى ساكن و آرام، بايد نفس را بيرون بدهم، “ اينچنين به خود آموزش مى دهد.
همانند يك خراط ماهر و يا شاگرد خراط كه به هنگام دادن يك تراش بلند به درستى مى داند كه: “ مى خواهم تراش بلندى بدهم، “ و هنگام دادن يك تراش كوتاه به درستى مى داند كه: “ مى خواهم تراش كوتاهى بدهم، “ به همين ترتيب يك سالك هنكام كشيدن نفس عميق به درستى مى داند كه: “ من نفس عميق مى كشم. “ با نفس كوتاه به درستى مى داند كه: “ من نفس كوتاه مى كشم." با بيرون دادن نفس عميق به درستى مى داند كه: "من نفس عميق بيرون می دهم." با بيرون دادن نفس سطحی به درستى مى داند كه: " من نفس سطحی بيرون می دهم." به اين روش او خود را آموزش مى دهد: “ بايد هنگام فرو بردن نفس، تمام بدن را احساس كنم.“ “ بايد هنگام بيرون دادنٍ نفس، تمام بدن را احساس كنم. “ اين گونه خود را آموزش مى دهد. “ با بدنى ساكن و آرام بايد نفس را فرو ببرم، “ اين گونه خود را آموزش مى دهد. با بدنى ساكن و آرام بايد نفس را بيرون بدهم، “ اين گونه خود را آموزش ميدهد.
اين گونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند یا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد، كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
ب: بخش حالت ها
باز هم اى رهروان، يك سالك هنگام قدم زدن كاملا ميداند كه ” من قدم مى زنم: “ هنگام ايستادن كاملا ميداند كه: “ من ايستاده ام؛ “ هنگام نشستن كاملا ميداند كه: “ من نشسته ام؛ “ هنگام دراز كشيدن كاملا ميداند كه: “ من دراز كشيده ام. “ او در هر وضعيتى كه بدنش را قرار دهد، به درستى آن را ميداند.
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
ج: بخش درك كامل و مداوم از ناپايندگى
باز هم، ای رهروان، يك سالك هنگام پيش رفتن يا پس رفتن با درك كامل و مداوم از ناپايندگى اين عمل را انجام ميدهد؛ اگر مستقيم به جلو و يا به طرفين نگاه ميكند ، او اين عمل را با درك كامل و مداوم از ناپايندگى انجام ميدهد؛ هنگاميكه بدنش را خم ميكند و يا عمل كشش را انجام ميدهد با درك كامل و مداوم از ناپايندگى است؛ اگر ردايش را مى پوشد و يا كاسه اش را حمل ميكند، با درك كامل و مداوم از ناپايندگى است؛ اگر ميخورد، مينوشد، ميجود يا ميچشد، با درك كامل و مداوم از ناپايندگى است؛ هنگاميكه با نداى طبيعت همنوا ميشود با درك كامل از ناپايندگى است؛ اگر قدم ميزند، مى ايستد، مينشيند،ميخوابد يا راه ميرود، صحبت ميكند يا در سكوت است، با درك كامل و مداوم از ناپايندگى است.
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
د - بخش انديشه بر کراهت
باز هم ای رهروان، يك سالك درباره اين بدن انديشه ميكند، كه با پوست پوشيده شده است و ازكف پا بطرف بالا و از موى سر به پائين پر از انواع ناخالصى هاست، اينگونه انديشه ميكند: “ در اين بدن, در سر مو وجود دارد. در بدن مو وجود دارد، ناخن ها، دندان ها، پوست، گوشت، سينوس ها، استخوان ها، مغز، كليه، قلب، كبد، غشاء ريه، طحال، ريه ها، روده بند، شكم و محتوياتش، مدفوع، صفرا، بلغم، چرك، خون، عرق، چربى، اشك، روغن، بزاق، مخاط بينى، مايع زلالى، و ادرار. “’
مانند كيسه هائى كه دو سر دارند، و پْرا ند از غلات و دانه هاى مختلف، مانند توده شلتوك، شلتوك، باقلاى سبز، نخود، كنجد، و برنج بدون سبوس، همانند مردى كه با چشمان جستجوگر بعد از باز كردن در كيسه، محتويات آن را بررسى ميكند : ” اين توده شلتوك است، اين شلتوك است، اين دانه انبه است. ا ينها لوبيا چشم بلبلى هستند، اينها كنجد و اينها برنج بدون سبوس هستند؛ “ به همين ترتيب ای رهروان، يك سالك در مورد اين بدن انديشه ميكند، كه با پوست پوشيده شده است و پر است از انواع ناخالصيها از پاشنه پا تا بالا و از موى سر تا پائين، اينگونه مى انديشد كه: “ اين بدن است، موى سر، موى بدن، ناخنها، دندانها، پوست، گوشت، سينوسها، استخوانها، مغز، كليه، قلب، كبد، غشاء ريه، طحال، ريه ها، روده بند، شكم و محتوياتش، مدفوع، صفرا، بلغم، چرك، خون، عرق، چربى، اشك، روغن، بُزاق، مخاط بينى، مايع زلالى و ادرار. “
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اين گونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندگى ميكند, ا ين گونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است: “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ). اينچنين است اى رهروان, كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
ه-بخش اندیشه بر عناصر مادی
باز هم اى رهروان، يك سالك در هر موقعيت و يا وضعيتى كه باشد, روى همین بدن انديشه ميكند، آن را بر طبق ويژگيهاى هر عنصر مورد توجه قرار مى دهد: “ در اين بدن عناصر خاك، آب، آتش و هوا وجود دارد."
اى رهروان، همانند يك قصاب ماهر و يا شاگردش كه بعد از ذبح يك گاو و قطعه قطعه كردن آن در تقاطع چهار راه مى نشيند، به همين ترتيب، اى رهروان، يك سالك در هر وضعيت و يا موقعيتى بر روى اين بدن با توجه به عناصر مادى، انديشه ميكند: “ دراين بدن عناصر خاك، آب، آتش و هوا وجود دارد."
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند ، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان, كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
و : بخش مشاهدات درمحوطه گورستان
باز هم، اى رهروان، يك سالك هنگاميكه بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و يك، دو يا سه روز از مردنش گذشته، متورم، كبود و فاسد شده است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد:
“ در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد و به همين وضع دچار خواهد شد، و گريزى از آن نيست. “ اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان, كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، اى رهروان، يك سالك هنگاميكه بدن مرده اى را ميبيند كه در محوطه گورستان رها گشته و بوسيله كلاغ ها خورده شده است ، بوسيله لاشخورها خورده شده است، بوسيله قوشها خورده شده است ، بوسيله ماهيخوارها خورده شده است, بوسيله سگها خورده شده است ، بوسيله ببرها خورده شده است ، بوسيله پلنگها خورده شده است ، بوسيله شغالها و انواع ديگر مخلوقات خورده شده است؛ با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: “ در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد و به همين وضع دچار خواهد شد و گريزى از آن نيست."
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، اى رهروان، يك سالك هنگاميكه بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و اكنون تبديل به اسكلتى شده كه كمى گوشت و خون به آن چسبيده و بوسيله زردپى ها به هم متصل است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: “ در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد و به همين وضع دچار خواهد شد و گريزى از آن نيست. “
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، اى رهروان، يك سالك، هنگاميكه بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و تبديل به اسكلتى بدون گوشت شده كه آلوده به خون است و بوسيله زردپى ها به هم متصل است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: “ در حقيقت اين بدن نيز همين ماهيت را دارد و به همين وضع دچار خواهد شد، گريزى از آن نيست. “
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، اى رهروان، يك سالك، هنگاميكه بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و تبديل به اسكلتى بدون گوشت و خون شده و بوسيله زردپى ها به هم متصل است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: " در حقيقت اين بدن نيز همين ماهيت را دارد و به همين وضع دچار خواهد شد، گريزى از آن نيست."
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد، كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، اى رهروان، يك سالك هنگاميكه بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و تبديل به استخوانهايى منفصل شده كه در اطراف پراكنده شده است، اينجا يك استخوان از دست، آنجا يك استخوان از پا، اينجا استخوان قوزك پا، آنجا استخوان زانو، اينجا استخوان ران، آنجا استخوان لگن، اينجا يك استخوان از ستون فقرات، آنجا استخوان پشت، مجددا آنجا استخوان شانه، اينجا استخوان گردن، آنجا استخوان چانه، اينجا استخوان دندانها، آنجا استخوان جمجمه، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: “ در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد، به همين وضع دچار خواهد شد و گريزى از آن نيست . "
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، رهروان، يك سالك هنگاميكه بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و تبديل به استخوان هاى سفيدى به رنگ صدف حلزون شده است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: “ در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد و به همين وضع دچار خواهد شد و گريزى از آن نيست.“
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند.
باز هم، رهروان، هنگاميكه يك سالك بدن مرده اى را مى بيند كه در محوطه گورستان رها گشته و تبديل به استخوانهايى شده كه بصورت توده اى روى هم قرار گرفته اند، و بيشتر از يك سال از عمر آنها گذشته است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد: “ در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد، و به همين وضع دچار خواهد شد و گريزى از آن نيست “
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند. باز هم ای رهروان، هنگاميكه يك سالك بدن مرده اى را مى بيند كه در گورستان رها گشته، با استخوانهايى كه تبديل به پودر شده است، با توجه به بدن خودش اينگونه مى انديشد : ” در حقيقت، اين بدن نيز همين ماهيت را دارد، وبه همين وضع دچار خواهد شد وگريزى از آن نيست. “
اينگونه با مشاهده بدن در بدن از درون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده بدن در بدن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در بدن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در بدن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در بدن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و ماده ) اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده بدن در بدن زندگى ميكند .
مشاهده حسها
اى رهروان، چگونه يك سالك با مشاهده حسها در حسها زندگى ميكند؟ توجه كنيد، رهروان، يك سالك هنگام تجربه يك حس خوشايند به درستى درك ميكند،:“ من حس خوشايندى را تجربه مى كنم؛ “ هنگام تجربه يك حس ناخوشايند، به درستى درك ميكند، “ من حس ناخوشايندى را تجربه مى كنم؛ “ هنگام تجربه حسی كه نه خوشايند است و نه ناخوشايند، به درستى درك ميكند، “ من حسى را تجربه ميكنم كه نه خوشايند است و نه ناخوشايند. “ هنگاميكه حس خوشايندى را با وابستگى تجربه ميكند، او به درستى درك ميكند، “ من حس خوشايندى را با وابستگى به آن تجربه ميكنم؛ “ هنگاميكه حس خوشايندى را بدون وابستگى تجربه ميكند، به درستى درك ميكند، “ من حس خوشايندى را بدون وابستگى تجربه ميكنم؛ “ هنگاميكه حس ناخوشايندى را با وابستگى تجربه ميكند، او به درستى درك ميكند، “ من حس ناخوشايندى را با وابستگى تجربه ميكنم؛ “ هنگاميكه حس ناخوشايندى را بدون وابستگى تجربه ميكند، به درستى درك ميكند، “ من حس ناخوشايندى را بدون وابستگى تجربه ميكنم؛ “ هنگاميكه حسى را كه نه خوشايند است و نه ناخوشايند با وابستگى تجربه ميكند، به درستى درك ميكند، “ من حسى را كه نه خوشايند است و نه ناخوشايند با وابستگى تجربه ميكنم، هنگاميكه حسى را كه نه خوشايند است و نه ناخوشايند بدون وابستگى تجربه ميكند، به درستى درك ميكند، “ من حسى را كه نه خوشايند است و نه ناخوشايند بدون وابستگى تجربه ميكنم. “
اينگونه با مشاهده حسها در حسها از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده حسها در حسها از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده حسها در حسها هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در حسها زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در حسها زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در حسها ، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين بدن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ). اينچنين است اى رهروان, كه يك سالك با مشاهده حسها در حسها زندگى ميكند.
مشاهدهِِِِ ذهن
باز هم، اى رهروان، چگونه يك سالك با مشاهدهِ ذهن در ذهن زندگى ميكند؟
توجه كنيد، رهروان، يك سالك, ذهن با حرص و آز را, به عنوان ذهنى با حرص و آز به درستى درك ميكند، ذهن رها از حرص و آز را, به عنوان ذهنى رها از حرص و آز به درستى درك ميكند، ذهن با نفرت و بيزارى را, به عنوان ذهنى با نفرت و بيزارى به درستى درك ميكند، ذهن رها از نفرت و بيزارى را, به عنوان ذهنى رها از نفرت و بيزارى به درستى درك ميكند، ذهن با توهم را, به عنوان ذهنى با توهم به درستى درك ميكند، ذهن رها از توهم را, به عنوان ذهنى رها از توهم به درستى درك ميكند، ذهن مجموع را, به عنوان ذهنى مجموع به درستى درك ميكند، ذهن پراكنده را, به عنوان ذهنى پراكنده به درستى درك ميكند، ذهن باز و وسيع را, به عنوان ذهنى باز و وسيع به درستى درك ميكند، ذهن محدود را, به عنوان ذهنى محدود به درستى درك ميكند، ذهن برتر را, به عنوان ذهنى برتر به درستى درك ميكند، ذهن ضعيف را, به عنوان ذهنى ضعيف به درستى درك ميكند، ذهن متمركز را, به عنوان ذهنى متمركز به درستى درك ميكند، ذهن غير متمركز را, به عنوان ذهنى غير متمركز به درستى درك ميكند، ذهن آزاد و رها را, به عنوان ذهنى آزاد و رها به درستى درك ميكند، ذهن درگير را, به عنوان ذهنى درگير به درستى درك ميكند.
اينگونه با مشاهده ذهن در ذهن از درون، زندگى ميكند، يا با مشاهده ذهن در ذهن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده ذهن در ذهن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن در ذهن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در ذهن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در ذهن، زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اين ذهن است ! “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده ذهن در ذهن زندگى ميكند.
مشاهدهِِِِ محتويات ذهن
الف- بخش محدوديتها
باز هم، اى رهروان، چگونه يك سالك با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند؟ توجه كنيد،رهروان, يك سالك با توجه به پنج محدوديت، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
چگونه, رهروان، يك سالك با توجه به پنج محدوديت، با مشاهدِ محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگی ميكند؟ رهروان، توجه كنيد، يك سالك هنگاميكه حسى از آرزو در او نمايان مى شود، به درستى درك ميكند كه: “ حسى از آرزو در من نمايان شده است. “ هنگاميكه حسى از آرزو در او وجود ندارد، به درستى درك ميكند كه : “ حسى از آرزو در من وجود ندارد. “ او به درستى درك ميكند كه چگونه حسى از آرزو كه هنوز نمايان نشده است، دارد بوجود مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه حسى از آرزو كه اكنون در او بوجود آمده است، از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه حسى كه اكنون ريشه كن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
هر گاه نفرت در او وجود دارد، به درستى درك ميكند كه : ” نفرت در من وجود دارد. “ هر گاه نفرتى در او وجود ندارد، به درستى درك ميكند كه : ” نفرتى در من وجود ندارد. “ به درستى درك ميكند چگونه حسى از نفرت كه هنوز نمايان نشده است، در او بوجود مى آيد، به درستى درك ميكند چگونه نفرتى كه اكنون در او بوجود آمده است، از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه نفرتى كه اكنون ريشه كن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
هر گاه سستى و تنبلى در او وجود دارد، به درستى درك ميكند كه: “ در من سستى و تنبلى وجود دارد. هر گاه سستى و تنبلى در او وجود ندارد، به درستى درك ميكند كه: “ تنبلى و سستى در من وجود ندارد. “ به درستى درك ميكند چگونه سستى و تنبلى كه هنوز نمايان نشده است، در او بوجود مى آيد. به درستى درك ميكند چگونه سستى و تنبلى كه در او بوجود آمده است، از ريشه در مى آيد. به درستى درك ميكند چگونه سستى و تنبلى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر بوجود نخواهد آمد.
هر گاه اضطراب و پشيمانى در او وجود دارد، به درستى درك ميكند كه: “ اضطراب و پشيمانى در من وجود دارد. “ هر گاه اضطراب و پشيمانى در او وجود ندارد، به درستى درك ميكند كه “ اضطراب و پشيمانى در من وجود ندارد. “ به درستى درك ميكند، چگونه اضطراب و پشيمانى كه هنوز نمايان نشده است، در او بوجود مى آيد. به درستى درك ميكند چگونه اضطراب و پشيمانى كه در او بوجود آمده است، از ريشه در مى آيد. به درستى درك ميكند چگونه اضطراب و پشيمانى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر بوجود نخواهد آمد.
هر گاه ترديد در او وجود دارد، به درستى درك ميكند كه: “ ترديد در من وجود دارد. “ هر گاه ترديد در او وجود ندارد، به درستى درك ميكند كه “ ترديد در من وجود ندارد. “ به درستى درك ميكند چگونه ترديدى كه هنوز نمايان نشده است، در او بوجود مى آيد. به درستى درك ميكند چگونه ترديدى كه در او بوجود آمده است، از ريشه در مى آيد. به درستى درك ميكند چگونه ترديد كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر بوجود نخواهد آمد.
اينگونه او با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از درون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه او با مشاهده پديده نمايان شدن در محتويات ذهن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است:
“اينها محتويات ذهن هستند. “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن با توجه به پنج محدوديت زندگى ميكند.
ب- بخش اجزاء
باز هم، اى رهروان، يك سالك با توجه به پنج جزء وابستگى با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
چگونه رهروان، يك سالك با توجه به پنج جزء وابستگى با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند؟
توجه كنيد رهروان، يك سالك ( به درستى درك ميكند) : ” اين ماده است، اين نمايان شدن ماده است، اين سپرى شدن ماده است؛ اينها حسها هستند، اين نمايان شدن حسها است، اين سپرى شدن حسها است؛ اين ادراك است، اين نمايان شدن ادراك است، اين سپرى شدن ادراك است؛ اينها واكنشها هستند، اين نمايان شدن واكنش است، اين سپرى شدن واكنش است؛ اين دانستگی است، اين نمايان شدن دانستگی است، اين سپرى شدن دانستگی است. “
اينگونه او با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از درون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه او با مشاهده پديده نمايان شدن در محتويات ذهن زندكى ميكند اينگونه او با مشاهده پديده سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند، اينگونه او با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اينها محتويات ذهن هستند. “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد، كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با توجه به پنج جزء وابستگی، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
ج- بخش حو زه های حسی
باز هم، اى رهروان، يك سالك با توجه به شش حوزه داخلى و خارجى حسى، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
چگونه، اى رهروان يك سالك با توجه به شش حوزه داخلى و خارجى حسى با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند؟
توجه كنيد رهروان، يك سالك به درستى چشم را درك ميكند، او موضوع ديدنى را به درستى درك ميكند و اسارتى كه وابسته به اين دو است را، به درستى درك ميكند. او به درستى درك ميكند كه چگونه اسارتى كه هنوز نمايان نشده است، نمايان مى شود، او به درستى درك ميكند، چگونه اسارتى كه اكنون نمايان شده است، از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد. او گوش را به درستى درك ميكند. صدا را به درستى درك ميكند و اسارتى كه وابسته به اين دو است را، به درستى درك ميكند. او به درستى درك ميكند كه چگونه اسارتى كه هنوز نمايان نشده است، نمايان مى شود، او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون نمايان شده است از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
او بينى را به درستی درك ميكند، بو را به درستى درك ميكند و اسارتى كه وابسته به اين دو است را به درستى درك ميكند. او به درستى درك ميكند كه چگونه اسارتى كه هنوز نمايان نشده است، نمايان ميشود.او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون نمايان شده است از ريشه در مى آيد، او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
او زبان را به درستى درك ميكند. او مزه را به درستى درك ميكند و اسارتى كه وابسته به اين دو است را, به درستى درك ميكند. او به درستى درك ميكند كه چگونه اسارتى كه هنوز نمايان نشده است، نمايان ميشود، او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون نمايان شده است از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
او بدن را به درستى درك ميكند. لامسه را به درستى درك ميكند و اسارتى كه وابسته به اين دو است را، به درستى درك ميكند. او به درستى درك ميكند كه چگونه اسارتى كه هنوز نمايان نشده است، نمايان ميشود، او به درستى درك ميكند، چگونه اسارتى كه اكنون نمايان شده است از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
او ذهن را به درستى درك ميكند. محتويات ذهن را به درستى درك ميكند و اسارتى كه وابسته به اين دو است را، به درستى درك ميكند. او به درستى درك ميكند كه چگونه اسارتى كه هنوز نمايان نشده است، نمايان ميشود، او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون نمايان شده است از ريشه در مى آيد. او به درستى درك ميكند چگونه اسارتى كه اكنون ريشه کن شده است، در آينده ديگر نمايان نخواهد شد.
اينگونه او با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از درون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهدهِ محتوياتِ ذهن در محتويات ذهن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه او با مشاهده پديده نمايان شدن در محتويات ذهن زندكى ميكند ، اينگونه با مشاهده پديده
سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اينها محتويات ذهن هستند. “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مى يابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ).
اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با توجه به شش حوزه داخلى وخارجى، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
د- بخش عو امل روشن بينی
باز هم، اى رهروان، يك سالك با توجه به هفت عامل روشن بينى با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
چگونه، اى رهروان، يك سالك با توجه به هفت عامل روشن بينى با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند؟
توجه كنيد رهروان، هر گاه عامل روشن بينى آگاهى، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى آگاهى، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى آگاهى، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى آگاهى، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى آگاهى، كه هنوز در او نمايان نشده است، نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى آگاهى، كه اكنون نمايان شده است پرورش مى يابد و به تكامل مى رسد.
هر گاه عامل روشن بينى جستجوى دامما، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى جستجوى دامما، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى جستجوى دامما، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه:
“ عامل روشن بينى جستجوى دامما، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى جستجوى دامما، كه هنوز در او نمايان نشده است، نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى جستجوى دامما، كه اكنون نمايان شده است پرورش مى يابد و به تكامل ميرسد.
هر گاه عامل روشن بينى تلاش، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى تلاش، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى تلاش، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى تلاش، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى تلاش، كه هنوز در او نمايان نشده است، نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى تلاش، كه اكنون نمايان شده است پرورش مى يابد و به تكامل ميرسد.
هر گاه عامل روشن بينى وجد وجذبه، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى وجد وجذبه، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى وجد و جذبه، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى وجد و جذبه، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى وجد و جذبه، كه هنوز در او نمايان نشده است، نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى وجد و جذبه، كه اكنون نمايان شده است پرورش مى يابد و به تكامل ميرسد.
هر گاه عامل روشن بينى آرامش، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى آرامش، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى آرامش، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى آرامش، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى آرامش، كه هنوز در او نمايان نشده است ،
نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى آرامش، كه اكنون نمايان شده است پرورش مييابد و به تكامل مى رسد.
هر گاه عامل روشن بينى تمركز، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى تمركز، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى تمركز، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى تمركز، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى تمركز، كه هنوز در او نمايان نشده است، نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى تمركز، كه اكنون نمايان شده است پرورش مى يابد و به تكامل مى رسد.
هر گاه عامل روشن بينى تعادل ذهن، در او حضور دارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى تعادل ذهن، در من حضور دارد. “ هر گاه عامل روشن بينى تعادل ذهن، در او حضور ندارد، آن را به درستى درك ميكند كه: “ عامل روشن بينى تعادل ذهن، در من حضور ندارد. “ به درستى درك ميكند كه چگونه عامل روشن بينى تعادل ذهن، كه هنوز در او نمايان نشده است، نمايان ميشود. او به درستى درك ميكند چگونه عامل روشن بينى تعادل ذهن، كه اكنون نمايان شده است پرورش مييابد و به تكامل مى رسد.
اينگونه او با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از درون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه او با مشاهده پديده نمايان شدن در محتويات ذهن زندكى ميكند ، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اينها محتويات ذهن هستند. “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد كه جز درك همراه با آگاهى صرف چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با توجه به هفت عامل روشن بينى، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
ه- بخش حقيقت شريفه
باز هم، اى رهروان، يك سالك با توجه به چهار حقيقيت شريفه، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
چگونه اى رهروان، يك سالك با توجه به چهار حقيقت شريفه، با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند؟ توجه كنيد رهروان، يك سالك، آنگونه كه هست را, به درستى درك ميكند، “ اين درد و رنج است؛ “او, آنگونه كه هست را,به درستى درك ميكند، “ اين نمايان شدن درد و رنج است؛ “ او, آنگونه كه هست را, به درستى درك ميكند، “ اين پايان درد و رنج است؛ “او آنگونه كه هست را, به درستى درك ميكند “ اين راهى است كه به درد و رنج پايان مى بخشد. “
تشريح حقيقت درد و رنج
و اى رهروان حقيقت شريفه درد و رنج چيست؟ تولد رنج است، پيرى رنج است، ( بيمارى رنج است ), مرگ رنج است، حسرت، سوگوارى، درد، اندوه، و پريشانى، درد و رنج است. در ارتباط بودن با چيزى كه شخص آن را دوست ندارد، درد و رنج است؛ در ا رتباط نبودن با آنچه كه شخص دوست دارد، درد و رنج است؛ بدست نياوردن آنچه كه شخص آرزويش را دارد، درد و رنج است؛ كوتاه اينكه، وابستگى به این پنج جزء ، درد و رنج است.
و، اى رهروان، تولد چيست ؟ اگر براى همه موجودات در هر شكلى از وجود، تولدى وجود داشته باشد، بارداری آنها، متولد شدن آنها، شدن آنها ، آشكار شدن آنها در پنج جزء شان ، تحصيل نيروهاى حسى، ای رهروان، این تولد ناميده ميشود.
و، اى رهروان، پيرى چيست ؟ اگر براى همه موجودات در هر شكلى از وجود، پيرى وجود داشته باشد، ضعيف شدن و فرتوت شدن آنها، شكستنِ ( دندانها ), خاكسترى و چروكيده شدن آنها، سير نزولى دوره زندگى آنها، تخريب نيروهاى حسى آنها- ای رهروان, اين پيری ناميده میشود.
و، اى رهروان، مرگ چيست؟ اگر براى همه موجودات در هر شكلى از وجود، مرگ و نابودى وجود داشته باشد، تجزيه آنها، ناپديد شدن آنها، مردن آنها، مرگ آنها، پايان دوره زندگى آنها، انحلال پنج جزِ آنها، دور انداختن جسد آنها، نابودى حيات آنها- اين، رهروان، مرگ ناميده ميشود.
و، اى رهروان، غم چيست؟ هرگاه اى رهروان، شخص تحت تاُثير انواع مختلف زيانها، و بد اقباليها كه عامل اين حالت و يا آن حالت اندوهناك ذهنی است، مانند: تاُسفها، عزاها، اندوهها، غصه هاى درونى، محنتهاى عميق درونى- قرار مى گيرد, اين, ای رهروان, غم ناميده می شود.
و، اى رهروان، سوگوارى چيست ؟ هر گاه، اى رهروان ، شخص تحت تاُثير انواع مختلف فقدانها و بدبختيها قرار می گيرد, كه به دنبال آن ,اين حالت و يا آن حالت اندوهناك ذهنی به وجود می آيد, شيون و گريه، اندوه، ماتم عميق، اندوه عميق، حالت ماتم و اندوه عميق -اين، اى رهروان، سوگوارى ناميده ميشود.
و، اى رهروان، درد چيست ؟ اگر، اى رهروان، هر نوع درد بدنى، هر نوع ناخوشايندى بدنى، يا هر نوع حس دردناك و ناخوشايند که به سبب تماس بدنى، به وجود می آيد- اين, ای رهروان, درد ناميده می شود.
و، اى رهروان، اندوه چيست ؟ اگر، اى رهروان هر نوع درد ذهنى، هر نوع ناخوشايندى ذهنى، يا هر نوع حس دردناك و ناخوشايند، به سبب تماس ذهنى وجود داشته باشد, اين، اى رهروان، اندوه ناميده می شود.
و، اى رهروان، پريشانى چيست ؟ هرگاه اى رهروان، شخص تحت تاُثير انواع مختلف زيانها و فقدانها قرار می گيرد, كه به دنبال آن , اين حالت و يا آن حالت اندوهناك ذهنی بوجود می آيد, محنت, پريشانی, غمزدگی به دليل پريشانی، وغمزدگی به دليل پریشانی زياد- اين, ای رهروان ,پريشانی ناميده می شود. و، اى رهروان، رنج در ارتباط قرار گرفتن با چيزى كه شخص آن را دوست ندارد، چيست ؟ هر جا و هر گاه، شخص با مواردى نامطبوع، ناموافق و دوست نداشتنى از ديد، صدا، بو، مزه، لامسه، يا ذهن برخورد ميكند، يا، هر جا و هرگاه كه شخص دريابد كسانى هستند كه بدبختى او را، زيان او را، زحمت او را و يا عدم امنيت او را مى خواهند؛ اگر شخص با اين افراد همراه شود، ملاقات كند,در تماس قرار بگيرد و يا به آنها بپيوندد- این, ای رهروان, رنج در ارتباط قرار گرفتن با چيزی که شخص آنرا دوست ندارد است.
و، اى رهروان، رنج نداشتن چيزهائى كه انسان دوست دارد چيست؟ هر گاه و هر زمان شخص با مواردى خوشايند، موافق طبع و دوست داشتنى از ديد، صدا، بو، مزه، لامسه، يا ذهن برخورد كند، يا هرگاه و هر زمان كه شخص دريابد كسانى هستند كه خوشبختى، رفاه، آسايش، يا امنيت او را طلب مى كنند، مانند مادر و پدر، مانند برادر و خواهر، مانند دوستان و همكاران يا خويشاوندان؛ اگر شخص با اين افراد همراه نباشد، آنها را نبيند، با آنها تماس نداشته باشد و يا به آنها نپيوندد- اين، اى رهروان، رنج نداشتن چيزهائى كه انسان دوست دارد، ناميده ميشود.
و، اى رهروان، آنچه كه شخص آرزوى آن را دارد و بدست نمى آورد چيست؟ اى رهروان، در موجوداتى كه مشمول تولد ميشوند، اين خواسته پديدار ميشود : ” اوه، اى كاش ما متولد نميشديم! اوه، اى كاش تولد ديگرى براى ما نباشد. “ اما به صرف آرزو، اين خواسته برآورده نميشود؛ و آنچه كه شخص در طلب آن است و به دست نمى آورد، رنج است.
اى رهروان، در موجوداتى كه مشمول پيرى ميشوند، اين خواسته پديدار ميشود: “ اوه، اى كاش ما پير نميشديم!
باشد كه ما پير نشويم. “ اما به صرف آرزو، اين خواسته بر آورده نميشود؛ و آنچه كه شخص در طلب آن ا ست و به دست نمى آورد، رنج است.
اى رهروان، در موجوداتى كه مشمول بيمارى ميشوند، اين خواسته پديدار ميشود: “ اوه، اى كاش ما بيمار نميشديم ! اوه، باشد كه براى ما بيمارى نباشد ! “ اما به صرف آرزو اين خواسته برآورده نميشود؛ و آنچه كه شخص در طلب آن ا ست و به دست نمى آورد رنج ا ست.
اى رهروان، در موجوداتی كه مشمول مرگ ميشوند، اين خواسته پديدار ميشود: “ اى كاش ما مشمول مرگ نميشديم ! باشد كه ما هرگز نميريم ! “ اما به صرف آرزو اين خواسته برآورده نميشود؛ و آنچه شخص در طلب آن است و به دست نميآورد، رنج است.
اى رهروان، در موجوداتى كه مشمول غم، سوگوارى، درد، اندوه، و پريشانى ميشوند، اين خواسته پديدار ميشود: “اوه اى كاش ما مشمول غم، سوگوارى، درد، اندوه و پريشانى نميشديم !اوه باشد كه ما از غم، سوگوارى، درد، اندوه و پريشانى در رنج نباشيم! “ اما به صرف آرزو، اين خواسته برآورده نميشود؛ و آنچه كه شخص در طلب آن است و به دست نمى آورد، رنج است. و كوتاه اينكه، ای رهروان,چگونه وابستگى به پنج جزء رنج است؟ به اين ترتيب است – وابستگی به جزء ماده رنج است, وابستگى به جزء حس رنج است، وابستگى به جزء ادراك رنج ا ست، وابستگى به جزء واكنش رنج است. وابستگى به جزء دانستگی رنج است.كوتاه اينكه، اى رهروان، اين, بواسطه وابستگى به اين پنج جزء رنج ناميده ميشود. اين، اى رهروان، حقيقت شريفه رنج بردن است.
تشريح حقيقت نماي ان شدن د رد و رنج
و، اى رهروان، حقيقت شريفه نمايان شدن درد و رنج چيست؟
حرص و آزى است كه بطور مكرر پيش مى آيد و گهگاه به لذت و شهوت منجر ميشود. مانند حرص و آز براى لذات نفسانى، حرص و آز براى تولد مجدد و حرص و آز براى فنا و نابودى.
اما، اى رهروان، اين حرص و آز كجا نمايان ميشود و كجا استقرار مييابد ؟ هر گاه در دنياى ( ذهن و جسم ) چيزى فريبنده و لذت بخش وجود داشته باشد حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
اما، چه چيزى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است ؟ چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. گوش ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. بينى ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. زبان ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. بدن ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
موارد ديدنى در قالب مادى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. صداها ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. بوها ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. مزه ها ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. لامسه ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
دانستگی چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. دانستگی گوش ۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. دانستگی بينى ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. دانستگی زبان ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. دانستگی بدن ۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. دانستگی ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
تماس چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تماس گوش... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تماس بيني... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تماس زبان... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
تماس بدن... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تماس ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
حسى كه از تماس چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حسى كه از تماس گوش... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حسى كه از تماس بيني... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حسى كه از تماس زبان... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛
آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حسى كه از تماس بدن... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حسى كه از تماس ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
ادراك موضوعهاى ديدنى در قالب مادى، در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. ادراك صداها... فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. ادراك بو ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. ادراك مزه... فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. ادراك لمس... فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. ادراك محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
واكنش ذهن به موضوعهاى ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. واكنش ذهن... به صداها, فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. واكنش ذهن... به بوها فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. واكنش ذهن... به مزه ها فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. واكنش ذهن به لمس... فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. واكنش ذهن به موضوعات ذهن و محتويات ذهن فريبنده و لذت بخش است، آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
حرص و آز براى موضوعات ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حرص و آز براى صداها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حرص و آز براى بوها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حرص و آز براى مزه ها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حرص و آز براى لامسه... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. حرص و آز براى موضوعات ذهن، محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
تصور فكر از موضوعات ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تصور فكر از صداها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تصور فكر از بوها ۰۰۰ فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تصور فكر از مزه ها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تصور فكر از لامسه... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. تصور فكر از موضوعات ذهن، محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
غرق شدن در افكار موضوعات ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. غرق شدن در افكار مربوط به صدا... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. غرق شدن در افكار مربوط به بوها... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. غرق شدن در افكار مربوط به مزه ها... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد. غرق شدن در افكار مربوط به لامسه فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
غرق شدن در افكار موضوعات ذهن و محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا حرص و آز نمايان ميشود و استقرار مييابد.
اين, اى رهروان، حقيقت شريفه نمايان شدن درد و رنج است.
تشريح حقيقت پايان د رد و رنج
و، اى رهروان، حقيقت شريفه پايان درد و رنج چيست ؟ رنگ باختن و پايان يافتن اين حرص و آز است، ترك كردن و جدا شدن از آن است. رهائى از آن و اينكه ديگر جائى براى آن وجود نداشته باشد. اما، اى رهروان، كجا ميشود اين حرص و آز را از ريشه درآورد؛ كجا ميشود به آن پايان داد ؟ هر گاه در دنياى ( ذهن و جسم ) چيزى فريبنده و لذت بخش وجود داشته باشد: آنجا اين حرص و آز را ميشود از ريشه درآورد و به آن پايان داد.
اما چه چيزى دردنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؟ چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميشود ريشه كن كرد و به آن پايان داد. گوش...فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميشود ريشه كن كرد و به آن پايان داد. بينى ...فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميشود ريشه كن كرد و به آن پايان داد. زبان ...فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميشود ريشه كن كرد و به آن پايان داد. بدن ...فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميشود ريشه كن كرد و به آن پايان داد. ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميشود ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
موضوعهاى ديدنی ، شكلهاى مادى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. صداها فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. بوها ... فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. مزه ها ... فريبنده و لذت بخش هستند؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. لامسه ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميشود اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. دانستگی چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. دانستگی گوش در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. دانستگی بينی در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. دانستگی زبان در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. دانستگی بدن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. دانستگی ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
تماس چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تماس گوش ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تماس بينى ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تماس زبان ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تماس بدن ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا اين حرص و آز را ميتوان ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تماس ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
حسى كه از تماس چشم در دنياى ( ذهن و جسم ) نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حسى كه از تماس گوش نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حسى كه از تماس بينى ... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حسى كه از تماس زبان ... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حسى كه از تماس بدن ... نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حسى كه از تماس ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) نمايان ميشود، فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
ادراك موارد ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. ادراك صداها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. ادراك بوها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. ادراك مزه ها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. ادراك لامسه ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. ادراك محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
واكنش ذهن در برابر موضوعهاى ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. واكنش ذهن در برابر صداها... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. واكنش ذهن در برابر بوها ... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. واكنش ذهن در برابر مزه ها ... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. واكنش ذهن در برابر لامسه... فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. واكنش ذهن در برابر محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
حرص و آز براى موضوعهاى ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حرص و آز براى صداها... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حرص و آز براى بوها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حرص و آز براى مزه ها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حرص و آز براى لامسه ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. حرص و آز براى محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
تصور فكر از موضوعهاى ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده ولذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد وبه آن پايان داد. تصور فكر از صداها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تصور فكر از بوها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تصور فكر از مزه ها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تصور فكر از لامسه ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. تصور فكر از محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
غرق شدن در افكار موضوعهاى ديدنى در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را از ريشه در آورد و به آن پايان داد. غرق شدن در افكار مربوط به صداها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. غرق شدن در افكار مربوط به بوها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. غرق شدن در افكار مربوط به مزه ها ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. غرق شدن در افكار مربوط به لامسه ... فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد. غرق شدن در افكار مربوط به محتويات ذهن در دنياى ( ذهن و جسم ) فريبنده و لذت بخش است؛ آنجا ميتوان اين حرص و آز را ريشه كن كرد و به آن پايان داد.
اين، اى رهروان، حقيقت شريفه پايان درد و رنج است.
تشر يح حق ي قت ر ا ه
و، اى رهروان، حقيقت شريفه راهى كه به پایاندرد و رنج مى انجامد، چيست؟ اين است، راه هشتگانه شريفه، يعنى : درك درست، پندار درست، گفتار درست، كردار درست، معاش درست، كوشش درست، آگاهى درست و تمركز درست.
و اى رهروان، درك درست چيست؟ اين است رهروان، دانش درد و رنج، دانش نمايان شدن درد و رنج، دانش پايان يافتن درد و رنج، دانش راهى كه به پايان درد و رنج مى انجامد. اين، اى رهروان، درك درست ناميده ميشود.
و اى رهروان، پندار درست چيست؟ پندار انكار نَفس، پندار رها شده از نفرت و بيزارى، و پندار رها شده از خشونت. اين، اى رهروان، پندار درست ناميده ميشود.
و اى رهروان، گفتار درست چيست؟ اجتناب از دروغ، اجتناب از تهمت و غيبت، اجتناب از كلمات زننده و اجتناب از ياوه گوئى.
و اى رهروان، کردار درست چيست؟ اجتناب از كشتن، اجتناب از برداشتن چيزى كه متعلق به او نيست و اجتناب از اعمال جنسى خلاف. اين، اى رهروان، كردار درست ناميده ميشود.
و اى رهروان، معاش درست چيست؟ توجه كنيد رهروان، يك سالک شريف از راه هاى غلط امرار معاش نميكند. از راه هاى درست امرار معاش ميكند. اين، اى رهروان، معاش درست ناميده ميشود.
و اى رهروان، كوشش درست چيست؟ توجه كنيد، اى رهروان، يك سالك اين خواسته را در خود پرورش مى دهد كه از بوجود آمدن حالتهاى ذهنى شيطانى و ناپاك جلوگيرى كند؛ بطور جدى كوشش ميكند. همه توانش را به كار مى گيرد، ذهنش را به آن معطوف ميكند و سعى مى نمايد آن حالتهاى شيطانى و ناپاكى را كه در او نمايان شده است، از ريشه درآورد. اين خواسته را در خود پرورش ميدهد، بطور جدى كوشش ميكند، همه توانش را به كار مى گيرد، ذهنش را به آن معطوف ميكند و سعى ميكند حالتهاى ذهنى پاك را كه هنوز در او نمايان نشده است، پرورش دهد. حالتهاى پاك ذهنى را كه در او نمايان شده است، حفظ كند، اجازه ندهد .
كه كمرنگ شود، آنها را تكثير ميكند و به تكامل مى رساند ، اين خواسته را در خود پرورش مى دهد، بطور جدى كوشش ميكند، همه توانش را به كار مى گيرد، ذهنش را به آن معطوف ميكند و سعى مى نمايد. اين، اى رهروان، كوشش درست ناميده ميشود.
و، اى رهروان، آگاهى درست چيست؟ توجه كنيد رهروان، يك سالك با شوق و آگاهى و درك كامل و مداوم ازناپايندگى با مشاهده بدن در بدن و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند ؛ او با شوق و آگاهى و درك كامل و مداوم ازناپايندگى با مشاهده حس ها در حس ها و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند ؛ او با شوق و آگاهى و درك كامل و مداوم ازناپايندگى با مشاهده ذهن در ذهن و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند ؛ او با شوق و آگاهى و درك كامل ازناپايندگى با مشاهدهِ محتوياتِ ذهن در محتويات ذهن، و از بين بردن حرص و آز و نفرت و بيزارى نسبت به دنيا ( ذهن و جسم ) زندگى ميكند. اين، اى رهروان، آگاهى درست ناميده ميشود.
و، اى رهروان، تمركز درست چيست؟ توجه كنيد رهروان، يك سالك رها از حرص و آز، رها از حالتهاى ناپاك ذهنى، وارد اولين جذبه ميشود، و زاده شده از بى نيازى، همراه با بكارگيرى مداوم فكر و سرشار از جذبه و خوشى, در آن اسكان مى گيرد. با سكون، همراه با بكارگيرى مداوم فكر و كسب آرامش درونى و يكپارچگى ذهنى وارد دومين جذبه ميشود، و زاده شده از بى نيازى، رها از بكارگيرى مداوم فكر،دانستگی سرشار از جذبه و خوشى در آن اسكان مى گيرد. بعد از برطرف شدن جذبه، او در آرامش، با درك كامل و مداوم
از ناپايندگى زندگى ميكند، و در بدنش خوشى ای را تجربه ميكند كه افراد شريف مى گويند: “ اين خوشى را كسانى تجربه مى كنند كه تعادل ذهن و آگاهى دارند. “ بدينگونه او وارد سومين جذبه ميشود و در آن اسكان مى گيرد. بعد از ريشه كن شدن لذت و درد با شادى و رنجى كه قبلا از ميان رفته است او وارد مرحله اى ماوراى لذت و درد ميشود كه چهارمين جذبه است, که با تعادل ذهن و آگاهى, بطور كامل پالايش يافته است و او در آن اسكان مى گيرد. اين، اى رهروان، تمركز درست ناميده ميشود.
اين، اى رهروان، حقيقت شريفه راهى است كه به پايان يافتن درد و رنج مى انجامد.
اينگونه او با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از درون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن از بيرون زندگى ميكند، يا با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن هم از درون و هم از بيرون زندگى ميكند. اينگونه او با مشاهده پديده نمايان شدن در محتويات ذهن زندكى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند، اينگونه با مشاهده پديده نمايان شدن و سپرى شدن در محتويات ذهن زندگى ميكند. اكنون آگاهى او استقرار يافته است. “ اينها محتويات ذهن هستند. “ بدين گونه آگاهى اش تا آنجا گسترش مييابد كه جز درك همراه با آگاهى چيزى وجود ندارد. به اين طريق، بدون وابستگى زندگى ميكند، بدون چسبيدن به هيچ چيزى در دنيا ( ذهن و جسم ). اينچنين است اى رهروان كه يك سالك با توجه به چهار حقيقت شريفه با مشاهده محتويات ذهن در محتويات ذهن زندگى ميكند.
ن ت ا ي ج ا س ت ق ر ا ر آ گ ا ه ی
در حقيقت، اى رهروان، هر كسى كه اين استقرار چهار گانه آگاهى را به اين روش تمرين كند، بعد از هفت سال ميتواند انتظار يكى از اين دو نتيجه را داشته باشد : در همين زندگى از برترين خرد باقى مانده باشد به مرحله عدم بازگشت برسد. ◌ِ برخوردار شود، يا اگر زمينه اى از اجزاء
از هفت سال بگذريد، اى رهروان. اگر شخصى اين استقرار چهار گانه آگاهى را براى شش سال تمرين كند، ميتواند انتظار يكى از اين دو نتيجه را داشته باشد: در همين زندگى از برترين خرد برخوردار شود، يا باقى مانده باشد به مرحله عدم بازگشت برسد. ◌ِ اگر زمينه اى از این اجزاء
اى رهروان، از شش سال بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از پنج سال بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از چهار سال بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از سه سال بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از دو سال بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از يكسال بگذريد. اگر شخصى اين استقرار چهار گانه آگاهى را براى هفت ماه تمرين كند، ميتواند انتظار يكى از اين دو نتيجه را داشته باشد: در همين زندگى از برترين خرد برخوردار شود يا اگر زمينه اى از این اجزاءِ باقى مانده باشد به مرحله عدم بازگشت برسد.
اى رهروان، از هفت ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از شش ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از پنج ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از چهار ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از سه ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از دو ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از يك ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از نصف ماه بگذريد ۰۰۰
اى رهروان، از نصف ماه بگذريد. اگر شخصى اين استقرار چهار گانه آگاهى را براى هفت روز تمرين كند، ميتواند انتظار يكى از اين دو نتيجه را داشته باشد: در همين زندگى از برترين خرد برخوردار شود، يا باقى مانده باشد به مرحله عدم بازگشت برسد. ◌ِ اگر زمينه اى از اين اجزاء
به اين دليل گفته شده است كه: “ اين يگانه راه و تنها راه براى پالايش موجودات است، براى غلبه بر اندوه و ماتم، براى پايان دادن به درد و رنج، براى حركت در راه حقيقت، براى درك نيبانا ( nibbāna ) که میتوان گفت، استقرار چهار گانه حقيقت است.
انسان روشن ضمير بدين گونه صحبت كرد. رهروان با قلبى شاد، از سخنان انسان روشن ضمير استقبال كردند.
پایان